Wednesday, February 15, 2006

از دوست داشتن



امشب از آسمان دیده ی تو ، روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذ ها ، پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم ، شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره میسوزد ، عطش جاودان آتش ها

آری ، آغاز دوست داشتن است ، گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان راه دگر نیندیشم ، که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن ، شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای میماند ، عطر سکر آور گل یاس است

آه ، بگذار گم شوم در تو ، کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب ، بوزد بر ترانه ی من

آه بگذار زین دریچه ی باز ، خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم ، بگذارم از حصار دنیاها

دانی از زندگی تو چه می خواهم ، من تو باشم ، تو پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود ، بار دیگر تو ، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریا نیست ، کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی ، کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو ، میخواهم ، بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان ، تن بکوبم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو ، میخواهم ، چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام ، به سبک سایه تو آویزم

آری ، آغاز دوست داشتن است ، گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان راه دگر نیندیشم ، که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخزاد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home