Monday, April 10, 2006

تولدی دیگر


همه هستی من آيه تاريکيستکه ترا در خود تکرار کنانبه سحر گاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد بردمن در اين آيه ترا آه کشيدم ، آه من در اين آيه ترابه درخت و آب و آتش پيوند زدم□زندگی شايد يک خيابان درازست که هر روز زنی با زنبيلی از آن ميگذردزندگی شايد ريسمانيست که مردی با آن خود را از شاخه ميآويزدزندگی شايد طفليست که از مدرسه بر ميگرددزندگی شايد افروختن سيگاری باشد ، در فاصله رخوتناک دو هم آغوشیيا عبور گيج رهگذری باشدکه کلاه از سر برميداردو به يک رهگذر ديگر بالبخندی بی معنی ميگويد < صبح بخير>زندگی شايد آن لحظه مسدوديستکه نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ويران ميسازدو در اين حسی استکه من آنرا با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت در اتاقی که باندازه یک تنهاييست دل من که به اندازه يک عشقستبه بهانه های ساده خوشبختی خود مينگردبه زوال زيبای گلها در گلدانبه نهالی که تو در باغچه خانمان کاشته ایو به آواز قناری هاکه به اندازه يک پنجره ميخوانندآه ...سهم من اینست سهم من اینستسهم من ،آسمانیست که آویختن پردهای آنرا از من میگیردسهم من پائین رفتن از یک پله ی متروکستو به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتنسهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاستو در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید :" دستهایت رادوست میدارم "دستهایم را در باغچه میکارمسبز خواهم شد ، میدانم ، ، میدانم، میدانمو پرستو ها در گودی انگشتان جوهریمتخم خواهند گذاشتگوشواری به دو گوشم میآویزماز دو گیلاس سرخ همزادو به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانمکوچه ای هست که در آنجاپسرانی که به من عاشق بودند ، هنوزبا همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغربه تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یکشب او راباد با خود بردکوچه ای هست که قلب من آنرااز محله های کودکیم دزدیده ستسفر حجمی در خط زمانو به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردنحجمی از تصویری آگاهکه زمهمانی یک آینه بر میگردد و بدینسانستکه کسی میمیردو کسی میماندهیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی صید نخواهد کرد .من پری کوچک غمگینی رامیشناسم که در اقیانوسی مسکن داردو دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام ، آرامپری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیردو سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home