Wednesday, April 19, 2006

You

~Your eyes~ which first held me captivated where I stood.
~Your smile~ to dazzle the sun and warm every corner of my soul.
~Your voice~ like a sparkling mountain stream which flows into my heart.
~Your walk~ and the way your gracefulness takes my breath away.
~Your hair~ about which I dreamed cascading into my face as you leaned over me.
~Your hands~ whose caress I crave to hold my face in their tenderness.
~Your arms ~ I long to have around my neck as you pull me close to your warmth.
~Most of all~ everything you are changed the way I feel about my life.
~lurve ya maloo

I see forever when i look into your eyes You are all i ever wanted And i want you to be mine Lets make a promise till the end of time We will always be together And our love would never die Cus i see whole world in you When i look into your eyes I can see how much i love you & i truly realize it When i look into your eyes I looked for you whole of my life Now i have found you Can't stop this feelin' Its all i can do now I can see how much i love you And it makes me realize When i look into your eyes We will always be together And we'll see our dreams come true When i look into your eyes You are everythin' to me And i cudn't see That two of us apart I live my life for you I wanna be by your side In everythin' what you do There sumthin' that you could believe that it's true And i would die for you aswell For our love will last forever I need you like i've never needed anyone before.....luv ya baby~

Monday, April 10, 2006

تولدی دیگر


همه هستی من آيه تاريکيستکه ترا در خود تکرار کنانبه سحر گاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد بردمن در اين آيه ترا آه کشيدم ، آه من در اين آيه ترابه درخت و آب و آتش پيوند زدم□زندگی شايد يک خيابان درازست که هر روز زنی با زنبيلی از آن ميگذردزندگی شايد ريسمانيست که مردی با آن خود را از شاخه ميآويزدزندگی شايد طفليست که از مدرسه بر ميگرددزندگی شايد افروختن سيگاری باشد ، در فاصله رخوتناک دو هم آغوشیيا عبور گيج رهگذری باشدکه کلاه از سر برميداردو به يک رهگذر ديگر بالبخندی بی معنی ميگويد < صبح بخير>زندگی شايد آن لحظه مسدوديستکه نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ويران ميسازدو در اين حسی استکه من آنرا با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت در اتاقی که باندازه یک تنهاييست دل من که به اندازه يک عشقستبه بهانه های ساده خوشبختی خود مينگردبه زوال زيبای گلها در گلدانبه نهالی که تو در باغچه خانمان کاشته ایو به آواز قناری هاکه به اندازه يک پنجره ميخوانندآه ...سهم من اینست سهم من اینستسهم من ،آسمانیست که آویختن پردهای آنرا از من میگیردسهم من پائین رفتن از یک پله ی متروکستو به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتنسهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاستو در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید :" دستهایت رادوست میدارم "دستهایم را در باغچه میکارمسبز خواهم شد ، میدانم ، ، میدانم، میدانمو پرستو ها در گودی انگشتان جوهریمتخم خواهند گذاشتگوشواری به دو گوشم میآویزماز دو گیلاس سرخ همزادو به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانمکوچه ای هست که در آنجاپسرانی که به من عاشق بودند ، هنوزبا همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغربه تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یکشب او راباد با خود بردکوچه ای هست که قلب من آنرااز محله های کودکیم دزدیده ستسفر حجمی در خط زمانو به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردنحجمی از تصویری آگاهکه زمهمانی یک آینه بر میگردد و بدینسانستکه کسی میمیردو کسی میماندهیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی صید نخواهد کرد .من پری کوچک غمگینی رامیشناسم که در اقیانوسی مسکن داردو دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام ، آرامپری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیردو سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .